۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

کوچه

بی تو , مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جان وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل وسنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی

از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم

نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا بدام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم

نرمیدم

رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم


فریدون مشیری

http://i35.tinypic.com/1zznqrs.jpg


۴ نظر:

ناشناس گفت...

bi to amma man ba che hali dar in shahar bemanam.

ناشناس گفت...

سلام

ناشناس گفت...

فعلا چون تردید دارم نظر آمده باشد زیاد حرف نمی زنم

ناشناس گفت...

همیشه به پدرت افتخار می کردم و اورابعنوان یک الگو ونمونه یک مرد خوب دور از حضور خودش برای دیگران توصیف می کردم جدیدا به تو افتخار میکنم و همیشه از تو بعنوان یک پسر خوب یاد می کنم و تورا برای دیگران توصیف می کنم
که در درس نمونه
در ایمان نمونه
حال فهمیدم هنرمند هم هستی چه در نگارش چه در عکاسی وچه در آشپزی

که بد نیست کمی گذشته را بخاطر بیاورم
نقاشیهای زیبای بابا که آموزش و پرورش کش رفت
کارهای دستی بابا با اره مویی که با کمترین وسایل اولیه یعنی چوب درست می شد
کارهای دستی با پارچه و پنبه که نمونه اش دوتا سگ خوشگل بود
چمدان فلزی که با سلیقه زیاد داخل ان با چوب تقسیم بندی شده بود و بابا با سلیقه زیاد کتابها را نگه می داشت
جلد روی تخته نرد برای محافظت از تختهنرد که بابا آنرا زیپ دار درست کرده بود
مهارت بابا در بازی شطرنج که من از همونجا یاد گرفتم وقتی با پسرخاله بازی می کرد

ایمان بابا که سه ماه در کربلا بود و از سوم ابتدایی نماز و روزه اش ترک نشده
کارهای عکاسی زیبا نمونه اش شهلا توی دست دختر خاله ایستاده از کارهای هنری عکاسی که بابا تعبیه کرده بود و نمونه های دیگر که از دسترس من خارجه و تو آلبوم دیگران است

آشپزی و شیرینی که حرف ندارد
خوب ظاهرا خیلی خوهری و عمه ایی کردم فعلا زیاده عرضی نیست
عزیزم برایت آرزوی بهترینها را دارم
و برات اگر خودت بخواهی دست بالا بزنم
انقدر تبلیغت کردم که همه مشتاقت شده اند
عمه شهپر تو را به سایتم که بیشتر اشعارم هست لینک کردم
parya16345.blogfa.com