۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

بی‌ عنوان

حافظ چه زیبا جوابمو داد این دفعه:

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گويم
که من دلشده اين ره نه به خود می‌پويم
در پس آينه طوطی صفتم داشته‌اند
آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گويم
من اگر خارم و گر گل چمن آرايی هست
که از آن دست که او می‌کشدم می‌رويم
دوستان عيب من بی‌دل حيران مکنيد
گوهری دارم و صاحب نظری می‌جويم
گر چه با دلق ملمع می گلگون عيب است
مکنم عيب کز او رنگ ريا می‌شويم
خنده و گريه عشاق ز جايی دگر است
می‌سرايم به شب و وقت سحر می‌مويم
حافظم گفت که خاک در ميخانه مبوی
گو مکن عيب که من مشک ختن می‌بويم

۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

کوچه

بی تو , مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جان وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل وسنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی

از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم

نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا بدام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم

نرمیدم

رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم


فریدون مشیری

http://i35.tinypic.com/1zznqrs.jpg