۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

این روزا

این روزا بحث انتخابات تو دنیای اینترنت خیلی‌ داغه. همه دارن یه کاری می‌کنن، تو بالاترین که تقریبا همهٔ لینکا شده مال انتخابات. کمتر کسی‌ رو می‌شه دید که از احمدی نژاد حمایت کرده باشه، همه جز فحش و بد و بیراه چیزی بهش نمیگن، خوب حق هم دارن اینکه یکی‌ بشینه جلوت راست راست دروغ بگه و تو هم کاری نتونی بکنی‌، جز اینکه که بهش فحش بعدی که یه کم دلت خنک شه.

من کاری ندارم حالا کی‌ قراره رئیس جمهور بشه دوباره، خودم هم که ایران نیستم رای بدم، اینجا هم رای دادن درد سر داره. هنوز هم نمیدونم بین کروبی و موسوی کدومشون بهتر می‌تونن از پس مشکلات بر بیان و لااقل وضعیت مملکت رو یه کم بهتر کنن و ما رو برگردونن به حدود ۱۰ سال پیش، زمانی‌ که فرهنگ پشت چراغ قرمز ایستادن داشت جا میافتد، فرهنگ کمربند بستن جا افتاده بود، گرونی کمتر از این بود، و دیگه اینکه مردم میخواستن یاد بگیرن که به هم احترام بذارن.همون به ۱۰ سال پیش برگردیم کلامونم میندازیم بالا و آرزو هم نمی‌کنیم که ۱۰۰ سال بریم جلو که از دنیا عقب نباشیم.

حالا این بحثا به کنار، سرم خیلی‌ شلوغه، هم شلوغی فکری هم روحی‌ و هم درسی‌ و کاری. خدا عاقبت همه رو ختم بخیر کنه و ما رو در جمیع بندگان خوب خودش قرار بده. زیارت خونهٔ خودشم یه بار دیگه نصیبمون کنه.

حالا اون انگشت اشارتو بذار رو انگشت شستت. گذاشتی؟ بذار ، شوخی‌ نیست راسته. گذاشتی؟ حالا بیا پیش خودم تا بهت قضیشو بگم. ق ط

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

پیوندمان مبارک

۱۵ روز ایران بودم. خیلی‌ زود گذشت، کلی‌ اتفاق افتاد. گذشته از کنفرانس که تقریبا وقتمو گرفت و به هیچ دردی نمیخورد بقیه ماجرا‌ خیلی‌ خوب بود. بهترین، شیرین‌ترین و مهمترین خبری که هست اینه که ما هم به جمع انسانهای متاهل پیوستیم. با همهٔ استرس، تکاپو، و بدو بدو هایی که داشتیم همه چیز به خیر و خوشی‌ گذشت. ایشالا سر فرصت بیشتر راجع به این موضوع صحبت می‌کنم، هم راجع به خانومم که ماجرا‌ از کجا شروع شد و چه جوری به اینجا رسید، هم راجع به اینکه ‌ام پی‌ تری هم می‌شه ازدواج کرد، البته ما فعلا نامزدی کردیم.