۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۷, جمعه

ر بده

مدّتيه که دست به تو ذوق زدنم خوب شده، به هر کی ميرسم سعی ميکنم يه کم توی ذوق مبارکش بزنم تا زيادی واسه ما ... نياد. ديشب هم تو ذوق و يا به قول بابام توی ذهن این بنده خدا (SIE) زدم ولی خوب يه جورايی فکر کنم حقش بود،البتّه ناگفته نماند چون تو این چند روز در بعضی مواقع در ذوق اینجانب هم خورده بود و از اونجايی که حس ارادتمون به يه بنده خدای ديگه (SIE) گل کرده بود،لذا همه اینها دست به دست هم داد دلی از تو ذوق زدن در بيارم (:دی)، (عقده ای هم نيستم.(

زین سپس ما را مگو چــــونی و از چــــون در گذر

چون ز چونی دم زند آن کس که شد بی چون خویش


نکته بعدی اینکه:

تا توانی دلی بدست آور، دل شکستن هنر نمیباشد


البتّه ناگفته نماند:

گهی زین به پشت و گهی هم دوباره زین به پشت


تازه کلّی چيز ديگه هم بلدم:

در ناميدی بسی اميـــد است پايان شب سيه سپيد است

تو کز مهنته ديگران بيغمی نشايد که نامت نهند آدمی

يوسف گمگشته باز آيد به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستـان غم مخور


حالا ر بده.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

باز باران

با ترانه

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه



يادم آرد روز باران

گردش يک روز ديرين

خوب و شيرين

توی جنگل های گيلان:



کودکی دهساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازک

چست و چابک


اوا این که "ر" نبود D:
راستی اینه که حق داشتی یا نداشتی تو ذوق کسی بزنی به کنار ،ولی همین که اینجا نوشتی نشون می ده که از این کار لذت بردی. فکر نمی کنم کار خوبی کرده باشی.... ):