۱۳۸۶ بهمن ۱۸, پنجشنبه

قصه درد

رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم
آشنای تو دلم بود و به دست تو سپردم
اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتد
که دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم
شومم از اینه ی روی تو می اید اگر نه
آتش آه به دل هست نگویی که فسردم
تو چو پروانه ام آتش بزن ای شمع و بسوزان
من بی دل نتوانم که به گرد تو نگردم
می برندت دگران دست به دست ای گل رعنا
حیف من بلبل خوش خوان که همه خار تو خوردم
تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم
غزلم قصه ی دردست که پرورده ی دردم
خون من ریخت به افسونگری و قاتل جان شد
سایه آن را که طبیب دل بیمار شمردم
هوشنگ ابتهاج

۲ نظر:

ناشناس گفت...

قشنگ بود. كلا من از شعر هاي كلاسيك لذت مي برم.
دريا: چرا مي گم شعر بخون اينا رو نمي خوني؟؟؟؟[-(
:D

ناشناس گفت...

kheili ziba bood aghaye rafiee, bah bah haz kardam aghaye rafiee, kolan bahal bood aghaye rafiee.