۱۳۸۶ بهمن ۱۰, چهارشنبه

بی چون

یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق
گفتمش چونی ؟ جوابم داد بر قانون خویش
گفت: بودم اندرین دریا غذای ماهی ای
پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذالنون خویش
زین سپس ما را مگو چونی و از چون در گذر
چون ز چونی دم زند آن کس که شد بی چون خویش

مولانا

هیچ نظری موجود نیست: