۱۳۸۶ شهریور ۲۷, سه‌شنبه

۱۳۸۶ شهریور ۲۵, یکشنبه

.

کاش ماه مي دانست از اين همه ستاره و سياره فقط يکي مشتريست

کوپنهاگ

يه کلاس 3 روزه داشتم تو کپنهاگ دانمارک که يه توفيق اجباری دست داد که این شهر رو هم ببينم
شهر قشنگی بود، مخصوصاً این دوچرخه های مجّانيش خيلی عالی بود.


۱۳۸۶ شهریور ۲۱, چهارشنبه

۱۳۸۶ شهریور ۱۲, دوشنبه

۱۳۸۶ شهریور ۱۱, یکشنبه

تصور کن

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته
جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته
جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست
جواب هم‌صدایی‌ها پلیس زِد شورش نیست


نه بمب هسته‌ای داره، و نه بمب‌افکن نه خمپاره
دیگه هیچ بچه‌ای پاشو روی مین جا نمی‌زاره
همه آزاده آزادن، همه بی‌درد بی‌دردن
تو روزنامه نمی‌خونی، نهنگا خودکشی کردن


جهانی را تصور کن، بدون نفرت و باروت
بدون ظلم خود کامه، بدون وحشت و تابوت
جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی
لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی

تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه
اگه با بردن اسمش گلوت پر میشه پر از سرمه
تصور کن جهانی را که توش زندانی افسانه‌س
تمام جنگ‌های دنیا، شدن مشمول آتش‌بس
کسی آقای عالم نیست، برابر با هم‌اند مردم
دیگه سهم هر انسانِ تن هر دونه‌ی گندم
بدون مرزو محدوده، وطن یعنی همه دنیا
تصور کن تو می‌تونی بشی تعبیر این روی